عوامل پيدايي و پايايي سکولاريسم در جهان مسيحي (5)


 

نويسنده:دکتربهرام اخوان کاظمي*




 
علاوه بر عوامل پيشين ، در عرصه ي علوم نظري و مبادي معرفتي ، براثر تحولات پيش گفته انديشه ها و مکاتب جديد جايگزين الهيات جزم گراي مسيحي شدند که نقش مهمي در زمنيه سازي ، پيدايش و تحقق سکولاريزاسون ايفا کردند که برخي از آنها به شرخ زير هستند :

انديشه قداست زدايي
 

بر مبناي اين انديشه ، فرد و جامعه ي سکولار به امر مقدس اعتقاد و اعتنا ندارد ، اعتقاد به امر مقدس ،که يکي از مشترکات همه ي اديان است ، در فرآيند سکولاريزاسون بي حرمت و ارزش معنوي و در برابر آن ، آنچه صرفاً ارزش دنيوي و مادي دارد ، اهميت و اعتبار يافت .

- ساينتيسم يا اصالت علم و علم زدگي و تعامل آن با پوزيتيويسم
 

بر اساس اين باور ، با اصالت علم ، گزاره ها تنها به ميزان پيوند با کمياب يا امور واقع تجربي ، محتواي حقيقي و صدق دارند . علم زدگي با هر ديني که شالوده ي مابعد الطبيعي دارد ، بدون در نظر گرفتن ادعاي وحي آسماني ، ناسازگاري به بار مي آورد . سرانجام ساينتيسم شکل ديني [ غير الهي ] به خود گرفت و به صورت علم پرستي در آمد (الياده ، 1374 ، صص412-414). ساينتيسم همراه با پوزيتيويسم يا اثبات گرايي و مذهب تحصلي زمينه ساز سکولاريسم بودند؛زيرا برخي از پوزيتيويستها ،شناسايي انسان را منحصر به قلمرو علوم فيزيکي و شيميايي و مدعي شدند بازگشت همه معارف واقعي ،از جمله علوم انساني به علوم طبيعي است و به نفي ثبوت امري وراي تجربه پرداختند ؛بنابراين مذهب تحصلي در اين معنا ،به معنا «مذهب اصالت علم »نيز خوانده شده است (فوليکه ،1362،ص156)

-گرايش به اصالت حس و انسان شناسي مادي
 

گرايش به اصالت حس در معرفت شناسي انسان عصر به بعد ،بدين معناست که راه شناخت حقايق جز تجربه حسي نيست و تنها آنها به صورت مملوس و از راه حواس قابل مشاهده و درک است ،امکان شناسايي دارد و در حوزه بررسي علمي و معلومات بشري قرار مي گيرد؛بنابراين ،حقايق متافيزيکي و ديني ،حتي اگر رد شدني هم نباشد ،اثبات پذير نيست و در حوزه معلومات بشري قرار نمي گيرد . در نتيجه ،برخي دانشمندان عصر خردگرايي در بهترين صورت ،معارف متافيزيکي را نه رد کردند و نه اثبات پذير دانستند و برخي ديگر به ديده شک به آنها نگريستند و پاره اي نيز آنها را انکار و طرد کردند.
از سويي ،نگرش سکولاريستي در حقيقت ،از نوعي انسان شناسي مادي گرا سرچشمه گرفته است که انسان و نيازهاي فطري او و نيز اسرار خلقت وي را در بعد مادي و فيزيکي خلاصه مي کند و آرمان خلقت را تنها در برخورداريهاي دنيوي و مادي مي گنجاند.

-قرارداد اجتماعي و مردم سالاري (دموکراسي )و نفي حق الهي حکومت
 

نظريه الهي حکومت داراي چند نظريه فرعي است ؛براساس يک نظريه ،مشروعيت الهي حکمت به طور مستقيم از عالم الوهي گرفته مي شود و بنا به نظر ديگر ،ميان عالم الهي و حکومت ،کليسا قرار دارد .بنا براين نظريه ،کليسا قائل به نقش ميانجي خود در اعطاي مشروعيت الهي به حکومت بود.از اين رو،کليسا خود را قدرتي برتر از امپراتور و ساير حاکمان مي دانست . اواخر قرون وسطي،ابتدا نظريه ي برتري معنوي کليسا و نقش ميانجي آن رو به افول گذشت و با ترويج و تثبيت نظريه الهي حکومت که مطابق آن ،امپراتور و شاه نماينده و سايه ي خدا در زمين بودند ،کليسا اقتدار معنوي و سياسي خود را از دست داد و به نهادي حاشيه اي و محکوم ،مبدل شد. از سويي با نضج انديشه هاي مردم سالاري و بر مبناي نظريه ي قرار داد اجتماعي اند يشمنداني مانند جان لاک و مونتسکيو حق الهي حکومت نيز تضعيف شد و به جاي آن ،حکومت و حاکمان به مثابه نمايندگاني مقيد به خدمت به مردم و مصالح عامه سر کار آمدند و حکومت به جاي حق ،وظيفه اي وکالت گونه و مدت دار به شمار آمد .اين نظام فکري و سازو کار اداره ي اجتماع باعث انزواي بيشتر نهاد کليسا و واسطه گري کليساييان در امر حکومت شد .چنان که بر مبناي مردم سالاري ،لازمه ي اصالت بخشيدن به مردم در مقابل اصالت خدا و قانون الهي ،بي توجهي به شرايع الهي و حتي نفي آن در امور تقنيني و اجرايي حکومتهاي مربوط به آن شد.

-ليبراليسم
 

ليبراليسم يا فلسفه ي آزاديخواهي با عناصر و ويژگي هاي
فکري خويش يکي از عوامل زمينه ساز تفکر سکولاريسم بوده است .ليبراليسم در معناي وسيع ، مجموعه روشها سياستها و ايدوئولوژيهايي است که هدفشان فراهم آوردن آزادي هر چه بيشتر براي فرد است و اعتقاد دارد انسان آزاد به دنيا آمده و صاحب اختيارو اراده است و بايد مجاز باشد خود را به هر اندازه ،که ممکن است ،به نحو آزاد پرورش دهد .از جمله ليبراليسم سياسي به آزادي فکر و آزادي عمل فرد تا مرز آزادي ديگران است و با طرفداري از اصالت فرد براين باور است که انسانها خردمند هستند و خرد ضامن آزادي فردي است و آزادي ،ضامن زندگي خرد آميز . سلب آزادي توسط هر گونه عامل مخل ،اعم از هر گونه اقتدار ،چه دولتي و چه مذهبي ،به معناي نفي خردمندي و نفي خردمندي ،نفي آزادي است؛بنابراين ،آزادي فردي ضامن مصالح عقلايي بشر محسوب مي شود و بايد از ابتکار آزادي فردي و خصوصي پاسداري کرد . در اين زمينه ،دين و مذهب نيز در عرصه ي زندگي خصوصي مردم جاي مي گيرد و ليبراليسم براساس باور خود به تساهل و مدارا ،معتقد به انتخاب آزادانه عقايد و بازخواست مذهبي و عقيدتي نشدن توسط دو لت شد . چنان که آزادي عقايد و مذهب و آزادي بي قيد و شرط در قلمروي انديشه ها و عقايد سياسي و معتقدات مذهبي را شرط پيشرفت و تکامل فرد و افراد اجتماع به شمار مي آورد و با شخصي و خصوصي اعلام کردن مذهب در حوزه ي حيا فردي ،ديانت و مذهب را محترمانه از صحنه هاي اجتماعي به عرصه هاي فردي و خصوصي به عقب راند و آن را منزوي کرد .
ليبراليسم با شخصي کردن مذهب ،به تمايز بين مسائل عمومي و اجتماعي و ضرورت دخالت نکردن در امور خصوصي افراد توسط هر گونه قدرت خود سرانه و استبداد طبقاتي ،مذهبي و حزبي توجه کرد و اعلام کرد که حکومت يا دولت يا هر گونه اقتدار ديگر نبايد در قلمرو خصوصي ،که شامل زندگي اجتماعي ،اقتصادي و مذهبي است ،دخالت کند و اين مصالح و منافع فرد است که بايد راهنماي او در زندگيش باشد و شخص بايد به دنبال تامين منافع فردي خويش باشد .ليبراليسم با طرح انديشه هاي مانند فرد گرايي ،انسان گرايي ،عقل گرايي و....زمينه ساز پيدايش و تثبيت سکولاريسم شد.

-اومانيسم ،دئيسم و آتئيسم
 

اومانيسم (humanism)يا مکتب اصالت انسان و انسان گرايي ،نظام فکري است که انسان و بشر گرايي افراطي ،اساس و محور جهان بيني آن را تسکيل مي دهد و طبيعتا با جهان بيني ديني که خدا گرايي ،پايه و محور آن به شمار مي رود ،ناسازگار است .اومانيسم با توجه و اهتمام به انسان و مسائل مربوط به وي ،راه حل مشکلات بشري را بيش از آنکه در حوزه ي ايمان به خدا جستجو کند ،از رهگذر عقل و خرد آدمي در پي آن است.اومانيسم محصول رنسانس و عصر روشنگري و مندرج در مکتب ليبراليسم است .
ظهور تفکر اوماننيستي در جهان غرب که با اصالتهاي ديني و انديشه ي خدامحوري در تعارض بود ،از نظر نمود و بروز در عرصه ي اجتماع دو شکل متفاوت داشت :شکل نخست آن ،دئيسم (deism)بود که اولا دين را منهاي حقايق و احکام وحياني مي پذيرفت ؛ثانيا وجود خدا را موجودي ماوراي طبيعي که پس از آفريدن جهان ،آن را به حال خود رها کرده است،وهيچ گونه نقشي در ادره ي آن ندارد ،معرفي کرد :ديگري آتئيسم (atheism) بود که آشکارا وجود خدا را انکار مي کرد و طرفدار الحاد و بي ديني بود . رشد و گسترش اين دو عقيده به قرن هيجدهم و پس از ان باز مي گرد ؛ چرا که در اين قرن که مشهور به عصر عقل (age of reason) است ، اومانيستهاي غربي از رشد شتابنده ي علم جديد در حوزه ي طبيعت شناسي سر مست و مغرور شدند و در پي آن بودند که خودکفايي و بي نيازي خود را از وحي آسماني اعلام دارند (رباني گلپايگاني ، 1381، ص57)

-فلسفه ي اصالت فرد (انديويدوآيسم )(individualism)
 

يکي از فلسفه هاي اومانيستي که پس از رنساني ظهور کرد ، فلسفه ي « اصالت فرد » است . در تاريخ فلسفه ي سياسي ، آغاز قرن هفدهم ، با ظهور و رشد فلسفه ي اصالت فرد همراه است . در اين فلسفه ، انسان گرايي در شکل فردگرايي ، آن نمايان شده ؛ يعني به علايق ، اميال، منافع ، مسرت و سعادت فرد متمايز از ويژگيهاي نژادي ، فرهنگي ، اقتصادي و مذهبي توجه شد و عقل و خرد آدمي رکن اساسي و مستقل کمال و نيکبختي او به شمار رفت .
انديشه ي اومانيستي فرد گرايي که خود از نتايج عقل گرايي (راسيوناليسم )(rationalism) عصر جديد بود ؛ مبدأ پيدايش تفکر اومانيستي ديگري به نام فلسفه ي حقوق طبيعي شد ؛ اين نظريه ي شالوده ي آن را تشکيل مي داد که در طبيعت آدمي عناصري وجود دارد که در تمام افراد بشر مشترک است و مدار وحدت افراد به شمار مي رود. اين عناصر مشترک ، معيارهاي حقوق ، قانون اساسي و حکومت صالح را ميسر مي کند و انسان را از تعاليم و احکام مذهبي و ماوراي طبيعي بي نياز مي سازد (پازارگاد ، 1359، ج2،ص549)
. بدين ترتيب ، اومانيسم و انديويدو اليسم به سکولاريسم منتهي شد .

-اصالت عقل (راسيوناليسم)
 

عقلانيت يا عقل گراي يکي از اصول اساسي نظري پاياي سکولاريسم به شمار مي آيدي . عقل گرايي افراطي مزبور در تقابل با الهيات دگماتيک کليساي قرون وسطي شکل و نضج يافت . ارکان اين انديشه ، که در عصر روشنگري شکل گرفت ، بدين شرح است :
يک. اطيمنان به توانايي عقل در همه ي شئون زندگي اعم از دين ، علم و غيره ؛
دو . طبيعت انديشي در امور زندگي ، مانند اقتصاد و غيره ؛ يعني هر چيزي داراي دو مدل طبيعي او غير طبيعي است و آنچه طبيعي است حق و انچه غير طبيعي است ، نادرست است ؛
سه . خوش بيني به سرشت انساني و مردود دانستن عقيده ي سنتي مسيحيت و در باره ي جبلي و آلودگي فطري انسان و اعتقاد به اين که شرارت اخلاقي ناشي از وضعيت نامطلوب جامعه و جهالت بشر است ؛
چهار . اعتقاد به اين که علم و پيشرفت مادي ، به خودي خود ، مايه ي خوشبختي و فضيلت انسان مي شود ؛
پنج . آموزه ي ديني معاد ، حيات اخروي ، بهشت و سعادت ابدي در سراي ديگر را به گونه اي دنيوي تفسير و به نوعي آخرت انديشي دنيا پرستانه دعوت مي کند ؛
شش. به جاي اين که قضاوت و نظارت الهي ملاک و معيار فعاليتهاي انسان باشد ، آينده ي تاريخ و قضاوتهاي تاريخي مقياس و ميزان اعمال بشر تلقي شده بود (باربور ، 1374،صص78-79)
عقل گرايي افراطي مزبور زمنيه ساز سکولاريسم شد ؛ زيرا دين نه تنها در سايه ي عقل بسندگي از صحنه ي اجتماع و سياست حذف گرديد بلکه اصل حقانيت آن نيز از انديشه ي عقلي انسان به بوته فراموشي سپرده شد . دولت سکولار نيز مبتني بر جدايي دين از سياست ، نفي مرجعيت دين در زندگي سياسي و اجتماعي و بر مبناي اعتقاد به استقلال عقل آدمي در شناخت پديده ها و مصالح سياسي تشکيل شد ! از اين ديدگاه سياست ، دايره ي نفوذ عقل آدمي است ؛ پس سياست پديده اي عقلاني و نه ديني است ، زيرا دين در آنجايي حضور و نفوذ دارد که عقل به آن دسترسي نداشته باشد .

پلوراليسم يا کثرت گرايي
 

پلالوراليسم يا سکولاريسم رابطه و تعاملي تنگاتنگ داشت و مايه ي باليدن دو جانبه ي يکديگر بوده اند . اين دو مرام مباني مشترک نظري نيز دارند ؛ چنان که هر دو نيز از مؤلفه هاي ليبراليسم محسوب مي شوند . ديني که سکولار شده ، به ديانت شخص روي آورده و تجربه ي قلبي را مدار دينداري قرار داده است . در حقيقت ، آگاهانه يا ناآگاهانه ، تسليم مبناي نظري و ديني پلوراليسم شده است و گوهر دين را نه اعتقاد که شريعت قلبي مي داند . به ديگر سخن ، سکولاريسم در تکيه بر مبناي نظري خود « تجربه ي ديني » و امدار پلوارليسم است و آن هم در ترويج خويش مديون سکولاريسم است (قدردان ملکي ، 1380، ص100)

نتيجه گيري
 

در پيدايش و استقرار پديده ي سکولاريسم در جهان غرب و تمدن نظامهاي سياسي آن ، عوامل متعدد مؤثر بوده اند و بسياري از اين عوامل ، همچنان باعث استمرار حاکميت اين پديده و فرآيند سکولاريزاسيون در جوامع غربي هستند .
اساساً سکولاريسم در ظروف زماني و مکاني حاکميت کليسا و اباي در قرون وسطي شکل گرفت و بستر و خاستگاه ظهور آن بر ويرانه هاي الهيات دگماتيک جزم انديشي و دانش ستيز مسيحيت استوار شد و عملکرد سوء ارباب کليسا به اين روند شتاب خاصي بخشيد .
به اجمال ، اين نوشتار در بخش عوامل ديني پيدايش سکولاريسم به دو عامل مهم يکي نبود نظريه ي حکومت و تأکيد بر جدايي دين از حکومت در مسيحيت و دو . جزم گرايي و تحجر ، تفتيش و تکفير عقياد در اين ديانت در قرون ميانه اشاره کرد . عوامل تاريخي ، اجتماعي و سياسي ظهر و تثبيت اين پديده را مي توان چنين معرفي کرد :
1- فساد همه جانبه کليسا و تضعيف و چند پارگي آن ؛
2- نهضت اصلاحات يا اصلاح ديني ؛
3- تضعيف و سستي مبادي ايمان عامه ؛
4- ظهور و نقش طبقه ي بورژواي و سرمايه داري ؛
5- تلاش فرمانروايان باي انزوا و تضعيف کليسا ؛
6-تدثير نوزايش يا رنسانس
7- ظهور دولت - ملتها .
همچنين نقش عوال نظري و معرفتي در پيدايش و استقرار سکولاريسم ، بي نهايت مؤثر بوده است و نبايد از دو عامل پايه اي تأثير عصر روشنگري و اکتشافات علمي و نقش مکاتب و نظريه هاي معرفتي غافل شد که اهم مورد اخير شامل موارد زير بوده است :
1- انديشه قداست زدايي ؛
2- اصالت علم ( ساينتيسم ) و علم زدگي و تعامل آن با پوزيتيويسم ،
3-گرايش به اصالت حس و انسان شناسي مادي ؛
4- قرار داد اجتماعي و مردم سالاري و نفي حق الهي حکومت ؛
5- ليبراليسم ؛
6- اومانيسم ، دئيسم و آنتئيسم ؛
7- فلسفه ي اصالت فرد (انديويدواليسم )
8- اصالت عقل (راسيوناليسم )؛
9-کثرت گرايي (پلوراليسم ).
بديهي است بسياري از عوامل ذکر شده در تفکر نظري و عملي جهان و فرهنگ غرب ، همچنان نقش زمينه سازي و تقويت سکولاريسم را ايفا مي کنند .

پی نوشت ها :
 

*استاد ياردانشکده حقوق و علوم سياسي دانشگاه شيراز
 

کتابنامه
- اخوان کاظمي،بهرام (1379) ، « اصلاحات رفورم و رفروماسيون ». کتاب نقد ، شماره 16، پاييز ، ص161.
- اليده ، ميرچا (1374)« فرهنگ و دين ، برگزيده مقالات دايرة المعارف دين » هيئت مترجمان .، زير نظر بهاءالدين خرمشاهي ، تهران : طرح نو (مقاله علم و دين )
-باربو ، ايان (1374) . علم و دين ، ترجمه ي بهاء الدين خرمشاهي ، تهران : مرکز نشر دانشگاهي ، چاپ دوم .
- بخشايشي ، احمد (1375)، « پيدايش سکولاريسم )، کتاب نقد ، شماره 1 ، زمستان 75، صص11-12.
- بشيريه ، حسين (1374). دولت عقل . تهران : نشر علوم نوين ، صص230-187.
- بلاستر ، آنتوني آر (1367) . ظهور و سقوط ليبراليسم غرب ، ترجمه ي عباس مخبر ، تهران : نشر مرکز .
- پازارگاد ، بهاء الدين (1359) . تاريخ فلسفه ي سياسي ، جلد 2 . تهران : کتابفروشي زوار ، چاپ چهارم .
- جليل ، هادي (1383) . تأملاتي جامعه شناسانه درباره ي سکولار شدن ، تهران : طرح نو .
- دورانت ويل (1370). تاريخ تمدن . جلد 6 . گروه مترجمان . تهران : انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي .
-رباني گلپايگاني ، علي (1381) . ريشه ها و نشانه هاي سکولاريسم ، تهران : موسسه دانش و انديشه معاصر ، چاپ دوم .
- رشاد ، علي اکبر (1379) . دموکراسي قدسي ، تهران : موسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر .
- سراج زاده ، سيد حسين (1383) چالشهاي دين و مدرنيته ؛ مباحثي جامعه شناختي در دينداري و سکولار شدن ، تهران : طرح نو .
- سروش ، عبدلاکريم (1374) . « معنا و مبناي سکولاريسم » مجله کيان ، شماره 26.
- همو (1384) . « سکولاريزم سياسي و سکولاريزم فلسفي ». نشريه نامه ، شماره 38 ، خرداد .
- عنايت ، حميد (1381) . بنياد فلسفه سياسي در غرب تهران ، نشر زمستان ، چاپ سوم .
- فوليکه ، پل (1362) فلسفه عمومي يا مابعد الطبيعه . ترجمه ي يحيي مهدوي ، تهران : انتشارات دانشگاه تهران ، چاپ دوم .
- قدرادان ملکي ، محمد حسن ( 1380) . سکولاريسم در مسيحيت و اسلام ، قم : مرکز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم ، چاپ دوم .
- قطب ، محمد (1379) . سکولارها چه مي گويند ؟ ترجمه ي جواد محدثي ، تهران : مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر .
- گلدمن ، لوسين (1375) . فلسفه روشنگري : بورژوازي مسيحي و روشنگري ، ترجمه ي شيوا کاوياني . تهران : فکر روز .
- وثيق ، شيدان (1384) . لائيسته چيست ؟ نقدي بر نظريه پردازيهاي ايراني در باره ي لائيسته و سکولاريسم . تهران : نشر اختران .
منبع:دو فصلنامه دانش سياسي شماره 4 -پاييز و زمستان 1385